loading...
ایستادگی تا آخر خط...
محمدصادق علی بخشی بازدید : 3 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

و هنگامی که حربن یزید مزاحم حرکت و به وی تنگ گرفت ، بریر از جای خود برخواست و گفت والله یابن رسول الله ، به تحقیق خداوند عالم برمامنت نهاد و توفیق عنایت فرمود که در پیش روی تو جانبازی کنیم تا عاضای بدن ما در یاری تو قطعه قطعه شود و فردای قیامت در محضر جدت حاضر شویم و او شفاعت ما بنماید ،رستگار نخواهد شد هرکه نسبت به حسین علیه السلام جفا کرد . وای بر انها در روزی مه ناله آنها در جهنم بلند شود افّ باد بر این جماعت با این کردار زشت چگونه خدای خو را ملاقات میکنند ؟{لهوف /139}

قبل از عاشورا که امام حسین علیه السلام و یاران که نظافت میکردند بریر و عبدالرحمان بن عبد بر در خیمه ای منتظر امام حسین علیه السلام ایستاده بودند تا آن سرور فارغ شوند و ایشان نظافت کرد و در آن وقت این دونفر با هم شوخی میکردند عبدالرحمان گفت ای بریر الان وقت شوخی نیست .

بریر گفت : به خدا قسم قوم من میدانند که هرگز من در پیری و جوانی اهل لهو و لعب نبوده ام و حال که شوخی میکنم به سبب آن است که میدانم شهید خواهم شد و بعد از شهادت حوریان بهشت را ملاقات و به نعمت دهای بهشت متنعم خواهم گردید.

بریر علاوه بر مبارزه و جهاد در وارد متعدد با مواعظ و پندو اندرز های شیرین خویش در کربلا میخواست تلاش کند تا اثری بر کوفیان سنگ دل بگذارد.

فحّاک بن قیس روایت کرده که حسین علیه السلام و اصحاب او در شب عاشورا مشغول نماز و دعاو استغفار و قرائت قرآن بودند و از نگهبانان عمرسعد عده ای بر ما عبور کردند در موقعی که حسین علیه السلام این آیه را تلاوت میکرد.

((آنان که کافر شدند و راه طغیان را در پیش گرفتند تصور نکنند  اگر به آنها مهلت میدهیم به سودشان است ما برآنها مهلت میدهیم فقط برای آنکه بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوار کننده ای آماده شده است چنین نبود که خداوند مومنان را به آن گونه که شما هستید واگذارد مگر آنکه ناپاک را از پاک جدا سازد.))

مردی از آن سواران این آیه راشنید و گفت: به خدای کعبه قسم ، پاکان مائیم ، بریر به فحّاک بن قیس گفت : آیا این مرد را میشناسی؟

فحّاک میگویدگفتم بله این ابو حریث عبدالله بن سمیر سبیعی است مردی که  مردی هرزه و بیهوده گو میباشد و در زمان علی علیه السلام به خاطر جنایات متعدد چند بار زندانی شده است.

بریر چون او را شناخت فریاد زد ای فاسق خداوند تورا از پاکان قرار نداده است ،پرسید تو کیستی ؟

گفت من بریر خضیر همدانی هستم آن مرد گفت (انالله واناالیه راجعون ) کار من سخت شد به خدا قسم ای بریر من هلاک شدم و روزگارم تباه شد بریر فرمود آیا همت میکنی که خودرا از انجمن حزب و گروه شیطان بیرون بکشی و به سوی خداوند توبه کنی و به خدا سوگند که ما از پاکانیم و شما از خبیثان . آن مرد گفت به خدا قسم سوگند میخورم که ما از خبیثان هستیم و شما از پاکان.

بریر گفت : وای بر تو با این اعتراف چرا توبه نمیکنی و خود را از این انجمن خلاص نمیسازی ؟ از این خبیثان دوری جوی و به سوی اهل بیت پیغمبر روی بیاور . او قبول نکرد وگفت : اگر چنین کنم با یزید بن عذره ی عنزی کی مونس و همدم باشم؟

بریر او را نفرین کرد و فهمید که سخنان او از روی خنده و استهزاء بوده است و فرمود : تُف بر تو و هر آینه ی تو مرد قبیه و جاهلی هستی.

{ارشاد شیخ مفید 2/95}

بعضی از مورخین نقل کرده اند که چون عطش حسین علیه السلام به اوج رسید بریر جلو آمد و گفت اجازه بدهید بروم و با عمر سعد درباره آب سخن بگویم  شاید از این کار ناروا دست بردارد حضرت حسین علیه السلام فرمود اگر میخواهی برو .

بریر به پیش عمر سعد رفت و سلام نکرد . عمر گفت برادر همدانی چه شده است که یلام نمیکنی ؟

آیا من مسلمان نیستم که خدا و پیغمبر را میشناسم بریر فرمود:اگر مسلمان بودی هرگز به عترت پیغمبر (صلی الله علیه و آله وصلم) این چنین کار را تنگ نمگرفتی که در سراسر این زمین سگان و خوکان از این آب می آشامند وبرعترت پیغمبر خود ،آنرا حرام کردی مجّدی که اطفال خردسال از شدت تشنگی نزدیک است تلف شوند . با این حال گمان میکنی که خدا و رسولش را میشنای ؟ ابن سعد سربه زیر انداخت و پس از مدتی سر بلند کرد و گفت که ای برادر همدانی به خدا قسم نمی توانم از حکومت ری چشم بپوشم به خدا که میدانم آزار ایین جماعت حرام است ولی اگرنه این کار را نکنم عبیدالله حکومت ری را به کس دیگری خواهد داد . بریر مراجعت کرد و به آن حضرت گفت : یا سیدی ، ابن سعد میخواهد بخاطر حکومت ری شما را به قتل برساند {فرسان الهیجا1/22}

ونیز حضرت حسین علیه السلام وروز عاشورا برای اتمام حجت سوار اسب رسول خدا شد و چند نفر از اصحاب خویش را حرکت داد چون به لشگر عمر سعد رسید ،بریر را فرمان داد که پیش بایست و با این قوم سخن بگو ، بریر اسب پش راند و و فرمود ای مردم از خدا بترسید که اینک فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وصلم در میان شماست و خداوند محمد مصطفی را به سوی شما به رسالت فرستاد تا شما را به پاداش کار نیک ، بهشت و به کیفر کار زشت و کردار بد تهدید کند به دوزخ فرموده اوست نور تابنده و بندگان را به خدا خواند.هان ای مرم کوفه آب فرات را که سگان و خوکان کوفه از آن می آشامند و شما در میان فرات و اهل بیت او مانع گشته اید؟ و وصیت پیغمبر را که فرمود : ((انی تارک فیکم الثقلین)) نادیده گرفته اید .

این گروه فرزندان و عترت او و دختران وحرم اویند اینک بگوئید اندیشه شما درباره آنها چیست ؟ و بریر فرمود : آیا از عترت پیغمبر صلی الله علیه و آله وصلم نمیپذیرید که به جایگاه خود بازگردند ؟ وای بر شما مردم کوفه آیا فراموش کرده اید نامه هایی که برای ایشان نوشتید و عهد هایی که با او کردید ؟ وخدا را به آن گواه و شاهد گرفتید ؟ وای بر شما که اهل بیت پیغمبر خود را به عراق دعئت کرده ایئد و گمان کردید که در راه او جان نثاری خواهید نمود  و چون به نزد شما آمدند میخواهید ایشان را تسلیم عبیدالله کنید و آب فرات را از وی دریغ داشتید بعد از رسول خدا با فرزندانش چه بد رفتار کردید خدا در روز قیامت شما را سیراب نکند که بدترین مردم شمائیید .  گروهی از مردم گفتند : ای بریر ما نمیدانیم تو چه میگویی بریر گفت حمد خدا را که شما را به خوبی شناختم و پس از آن رو به جانب آسمان کرد و گفت : پروردگارا تو شاهد باش که من از افعال زشت این گروه بیزاری میجویم ، خداوندا آنان را به جان یکدیگر بینداز تا تو را ملاغات کنند و تو بر آنان غضبناک باش در این وقت کوفیان او را هدف تیر ها قرار دادند و بریر نزد امام علیه السلام بازگشت .{بحار الانوار45/5}

طبری نقل میکند که یزید معقل از لشگر عمربیون آمده . و به سرزنش صدا زد ای بریر این کاری را که خود با تو کرد چگونه میبینی؟ بریر در جواب فرمود : خداوند به کرم خود برای من چیزی فراهم ساخته و برایم توشه ای فراهم ساخته یزیدبن معقل گفت : دروغ گفتی و پیش از این هم دروغ میگفتی  آیا به خاطر داری که در کوچه بنی دودان کنار هم راه میرفتیم تو به من میگفتی که عثمان چنین و چنان بود و معاویه گمراه و فریب دهنده و منحرف است ؟ و علی بن ابی طالب امیرالمومنین و امام به حق و پیشوای هدایت است.

بریر گفت گواهی میدهم که این حرف من است و رای و اعتقاد من همین است . یزیدبن معقل گفت که گواهی میدهم که تو دروغ میگوییو از گمذاهان و در اشتباه افتاده ای. بریر فرمود : اکنون که تو را اعتقا داین است بیا مباهله کنیم و از خدا بخواهیم تا آنکه هرکس راست گو است خدا برای او حکم کند که هردو میان دو لشگر دست ها را بلند کردند و در حق یکدیگر نفرین کرند که خدایا لعنت خود را بر دروغگو نازل فرما و او را به هلاکت برسان .

یزید بن معقل پس از گفتن این جمله شمشیر خود را با قدرت تمام بر سر بریر فرود آورد ولی اثر نکرد و بریر خدا را یاد کرد و چنان شمشیری بر فرق سر یزید بن معقل فرود آورد که کلاه خود اوراشکافت و به مغز سرش رسید و اورا کشت و از اسب بر زمین افتاد .

بریر بعد از شهادت حر به میدان رفت و این رجز را خواند :

 انا بریر و ای خضیر           لیث یروع الاسد عندالزئر

یعرف فینا الخیر اهل الخیر          اضربکم ولا اری من ضیر

                            کذلک فعل الخیر من بریر

(( من بریر فرزند خضیر ام – شیری هستم که شیران از غرّشم میترسند – نیکو کاران نیکی ما را میدانند – میزنم شما را و زیانی نمیبینم.- این است بهترین کار از بریر .)) { شهدای انقلاب کربلا /155}

او چنان حمله میکرد که به هر طرف میرفت لشگر عمرسعد فرار میکرند تا اینکه با تنی خسته و لبی تشنه و دلی شکسته سی نفر را به خاک هلاکت فکند و و مرتب فریاد میزد به سمت من بیائید ای کشندگان مومنین  و ای قاتلان فرزندان مجاهدین بیائید ای کشندگان فرزندان خیر المرسلین.{مقتل خوارزمی2/14}\

رضی بن منفذ که چنان دید به سوی بریر حمله آورد و با هم دست به گردن شدند و چندی با هم نبرد کردند و بعد ازمدتی بریر او را زمین زد و بر سینه اش نشست  و رضی از لشگر خویش کمک خواست تا او را خلاص کنند کعب بن جابر بر بریر حمله کرد . عفیف گوید من به او گفتم وای برتو، این شخص همان بریر  بن خضیر است که  که قرائت قرآن در مسجد به ما میکرد کعب بدون توجه به سرزنش مننیزه خود را به پشت بریر فرو کرد.

بریر که احساس نسزه کرد همچنان که بر سینه رضی نشسته بود خود را بر روی رضی افکند و صورت و بینی او را با دندان گرفت . از آن طرف کعب بن جابر چون مانعی نداشت چنان به نیزه زور اورد تا بر بریر فرو رفته و بریر را از روی رضی فکند و پیوسته شمشیر بر آن بزرگوار تا شهید شد .

عفیف گفت رضی از خاک برخواست و پیوسته چون خاک از قبای خود میتکاند و به کعب گفت ای برادر نعمتی به من عطا کردی که تا زنده ام فراموش نمیکنم چون کعب بن جابر به کوفه مراجعه کرد همسرش یا خواهرش نوار به او اعتراض کرد و گفت : وای بر تو که با پسر دختر پیغمبر قتال کردی و سید قاریان قرآن را کشتی کار خیلی زشتی انجام دئادی با تو سخن نخواهم گفت.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 40
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 54
  • بازدید سال : 104
  • بازدید کلی : 286